امشب نبض بوسه هایت قلقلک میدهد گونه های شب بو را ضمیر دهانم معلق میان نفسهای تو پنجره،ماه،همه عطر تو را سر میکشند کاش در آغوش رویاها خواب بمانیم تا ابد پلکهایم طفره میروند بیداری را شب که می آید با خودش تُو را می آورد تُو را که نه خیالَت را خودت که هیچوقت نیستی ولی خیالَت امّا مثل تُو نیست و تا جانَم را نگیرَد قصدِ رفتن ندارد از من درمقابل شب شفاعت کن از من درمقابل دلتنگی از من درمقابل بیخبری از من درمقابل فکر کردن به اینکه حالا درست در همین لحظه داری چهکار میکنی از من درمقابل فکر کردن شفاعت کن جهانم آشفته است جهانم میزان نیست جهانم پر از اضطراب است لحظات چموشاند تنها هنگامی که به شما میرسم رو به روی توام و به تو سلام میکنم آن زمان جهان به تعادل میرسد جواب بدهی یا نه تو جهان مرا متعادل میکنی مثل یک شعر بامن رفتار کن همانی که دوست داری هنجار سطرهارا بشکن لای یکی از سطرها دکمه های پیرهنم را واکن چتر واژه هارا ببند بگو باد بوزد باران ببارد شعر بیاید مرا در آغوش بی قرار تو بنویسند تو یکی من هم با تو یک شدهام هر چندبار که تو را و خودم را میشمارم همه یک است یک عدد قُدسی است عدد دوستداشتن عدد دانایی و عشق است اعداد خلاصهٔ آئین دلبری هستند و در چشمهای تو فریادی ست آن هنگام که دوستت دارم را با بغضی بی اختیار در برابرم معنا می کنی بیا حواس دلمان را پرت کنیم مثلاً تو دلتنگ ترین قاصدک دلم را عاشقانه صدا کن و من از کوچه کوچه ی قطبِ احساست تمام فاصله ها را قدم به قدم یواشکی بردارم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|